زن سینی چای را بهانه کرد و کنار مرد نشست ، مرد اخبار را بهانه کرد و از زن فاصله گرفت . زن نزدیک شد و آرام دست مرد را گرفت ، مرد بی حوصله دست از دست زن کشید . زن حرف زد ، مرد سکوت کرد . زن خندید ، مرد سرد بود . زن مادر شد ، مرد عاشق . زن تنها شد ، مرد نفهمید . زن پیر شد در آینه ، مرد نبود .  زن رفت ، مرد سرش را بر گرداند ، تنها مانده بود میان یک قبرستان بزرگ ، و ع که به او لبخند می زد‌ . مرد گریه کرد ، دیر شده بود ؛ زن خندید ، تنهایی تمام شد . مرد فریاد زد برگرد ، زن دوید و از او دور شد ، خیلی دور ، ؛  و در قلب سرد خاک تا ابد آرام گرفت .

عنوان : پایان تنهایی

، ,زن ,مرد ,آرام ,خندید ,سرد ,، مرد ,شد ، ,زن خندید ,کرد و ,و از

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شربت سید هاشم فیروزان مهاجرت به گرجستان | اقامت گرجستان وبلاگ ساخت بیت کوینmake btc مطالب خاص و تخصصی دانشنامه تراتیل شعریة وأدبیة بنکهة حویزیة بررسی فیلم های اکران شده جدید فروشگاه اینترنی جفیکا پایان نامه معماری